بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

مادرانه...

دیگه وقتی مامان دو تا فرشته باشی تنهایی کلاااا بی معناست دیروز از سرکار که برگشتم خونه دیدم جفتشون خوابالو هستن خیلی خوشحال شدم که اونا میخوابن و منم شاید یه استراحتی کردم خلاصه هردورو خوابوندم دوطرفمو خودم بینشون البته خوابم نبرد... ولی به چهره معصومشون توی خواب نگاه کردم واقعا لذتی از این بالاتر هست که باعشق و آرامش به این فرشته های دوس داشتنی و پاک نگاه کنی؟ بنظرم اصلا عبادته باران قشنگم ! غیر از صورت زیبا و معصومت قلب مهربونت به من آرامش و خوشی می بخشه ... چقدر پاک و زلالی عزیزکم...چقدر به بودنت و به داشتنت افتخار می کنم ... به اینکه خدا منو لایق داشتنت دونسته بخودم می بالم دلخوشی شیرین زندگیم بردیای نازنینم ...
17 شهريور 1395

روزگار جدید ;)))

امروز نیمه شهریوره ... به زودی نیمه سال هم میرسه روزا تند تند می گذره ...نمی تونم بگم خوبه یا بد... بلخره که روزا میگذره خدا کنه خوب و با خاطرات خوش بگذره در مورد اینجا ... اول فک کردم دو تا وبلاگ جداگانه واسه دخمل و پسر نازم درست کنم ...بعدش دیدم  وقتی خونه واقعی عشقام یکیه بهتره خونه مجازیشونم یکی باشه برای همین اسم و قالب و مطالبو تغییر دادم تا جا برای هردو تا فرشته نازم باز بشه بردیای عزیز و صبورم کاملا از شیر گرفته شد  و دایره لغاتشم داره هیییی گسترده تر میشه  چقد زبون باز کردن فسقلیا شیرینهههه بارانو یادم میاد که تو این سن چقد ناز حرف میزد و من غش میکردم الانم بردیا باران تو کلاسای ...
15 شهريور 1395

روزهای سخت

وقتی بارانو از شیر گرفتم 22 ماهش بود... زیاد وابسته نبود. فقط شبا موقع خواب به مامان می چسبید و انگار مامان هم زیاد شیر نداشت پروسه از شیر گرفتن یاران به رااااحتی و ظرف یکی دو روز سپری شد الان بردیا تازه وارد 20 ماهگی شده ... اونقدر وابستس به من که شبا تاصبح خواب نداشتم  و در هر حالتی میچسبید بهم  از شنبه پروسه از شیر گرفتنشو شروع کردم خیلی سخته خیلیییی  انگار برای من سختتر هم هست نمی دونم چرا؟  شاید چون شیرم زیاده و همینطور وابستگی پسرخان امروز سومین روزه که بردیا تو ترکه  خداروشکر منطقی باقضیه برخورد کرده و وقتی اومد سر وقت شیر بعد از گفتن اخ شده یا اوخ شده  رفته سراغ بازیش قربونش بشم که...
8 شهريور 1395
1